قصه ی پریناز و نازپری
سلام دوست جونی ها ، اینم یه قصه ی قشنگ که امیدوارم خوشتون بیاد. لطفاً واسه خوندنش به ادامه مطلب برید. پريناز فقط پنج سال داشت. او زرنگ و باهوش و كمي هم شيطون بود. آن قدر شيطون كه به راحتي مي توانست از ديوار صافي بالا رود و به سادگي آرامش محله اي را بر هم زند، و بدتر از اين ها به هنگام بازي با بچه هاي ديگر موي سرشان را مي كشيد و يا پايش را روي پاهاي آنها مي گذاشت و فشار ميداد تا فريادشان بلند شود. وقتي توي كوچه تنها بود، زنگ خانه هاي همسايه ها را مي زد و فرار مي كرد و توي خانه نيز گربه هاي ملوس مادر از دست او آرام قرار نداشتند. عصر يكي از روزهاي دل انگيز پاييزي كه هوا بسيار خوب و دل نشين بود، پر...
نویسنده :
بابا و مامان
10:11